نوزده


تو راه می ری. تو دستام. تو پلکام. رو کاغذای پهن شده کف زمین، تو سرمایِ تنم لای برف. تو گیجیِ سرم وقتِ خواب. ولی نمی بینی. نمی خندی. نمی نویسی. گریه نمی کنی.

اما صدایِ فریادت تو گوشِ من می پیچه و گودیِ کبودِ زیرِ چشمت، تو مغزِ من ادامه داره. 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.