بیست و چهار

مثه وقتی که جنگ کشیده به شهر و رسیده به خونه های مردم. حس اون آدمی که وقت زیادی نداره و باید هرچه زودتر از خونه بزنه بیرون و کلا اون ناحیه رو ترک کنه چون احتمال داره هر لحظه بمب بخوره به همون خونه‌ای که چندین و چند سال توش زندگی کرده و یه عالمه خاطره داره از در و دیوار و بالا و پایینِ اون خونه. وقت زیادی نداره و تو همون وقت کم باید بگرده دنبال این‌که چه چیزاییو برداره ببره با خودش. قاعدتا باید مهم ترینارو انتخاب کنه چون وقت نمی‌شه همه‌ش رو برداره. هی نگاه می‌کنه ببینه چی از چی مهم‌تره. چیو اگه برنداره و نبره با خودش پشیمون می‌شه و حالش گرفته می‌شه از نداشتنش. از جای خالیش تو زندگی. از این‌که دیگه راهی وجود نداره که یه بار دیگه ببینتش. حالا شده نقل ما. می‌گن تا ساعاتی دیگه تلگرام فیلتر می‌شه. باید بگردیم دنبالِ جمله‌ها و حرف‌ها و آهنگ‌ها و عکس‌ها و فیلم‌ها و خاطره‌ها و نوشته‌های این تو. نکنه موقع جمع‌کردن، چیزی جا بمونه و ما دیگه برنگردیم. به اون ردِ باریکی از نشونه‌های گاه و بی‌گاه زندگیم فک می‌کنم. به چیزایی که باقی مونده. به چیزایی که قرار نیست باقی بمونه.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.