یازده


ـ

این را برایِ تو مینویسم: -در جایی میانِ خواب و بیداری و بارانی که در پیِ سرِ انگشتانِ تو، تمامِ شهر را چرخید و کنارت آخر، آرام گرفت-

از جایی شروع شد. نقطه ای انگار. شاید آنجا که رنگ هایِ تو پخش شد همه جا در من. آنجا که راه رفتیم کنارِ تو در تو. خواندم زیرِ گوشِ تو آرام. شعری برایِ تو گفته بود، باد. ناگاه و سرد و زان میانه، "شروعِ بی پایانِ" "آن" همه زیبایی.. آرامِ زیبایِ کنارِ من. گفتمت جااانا.. «بهتر آن نیست تو برداری از آن دور قدم، 

دست بندازی و 

از دِل 

گره ای

 بگشایی؟..»


 اردیبهشتِ متفاوتِ نودُ پنج/ تهران. 

ـ این شهرِ به غایت چروکیده و نامتنهاهی-


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.